دختران ایرانی نازترین عکسهای ایرانی

عکسهای خفن ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

نازترین عکسهای خارجی

عکس های خارجی

کلیپ عکسهای خفن ایرانی های ایرانی

کلیپهای ایرانی


meysamjan

میثم

meysamjan

http://meysamjan.loxtarin.com

سلطان وفاداری

سلطان وفاداری

سلام خوشحالم که مورد حمایت بی شمار دوستان قرار گرفتم و ما را از نظرها و پیشنهاد های خود مورد توجه وبلاگ بهترین قرار میدهند؟ حرفهای غم

سلطان وفاداری

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوش‌تر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.

 

تو زهری، زهر گرم سینه‌سوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.

بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب‌آلود،
تنم را در جدایی می‌گدازد
از آن شادم که در هنگامه‌ی درد،
غمی شیرین دلم را می‌نوازد.

اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانی‌ست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛
تو را دارم که مرگم زندگانی‌ست.


زهر شیرین

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:32;توسط میثم ; | |

پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم!
پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟
پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی!

پسرک از اینکه زن‌ها خیلی راحت به گریه می‌افتند، متعجب بود.
یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می‌کند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زن‌ها این همه گریه می‌کنند؟
خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه‌ای آفریده‌ام؛ به شانه‌های او قدرتی دادم تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند.
به بدنش قدرتی داده‌ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند، به دستانش قدرتی داده‌ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند، او به کار ادامه دهد.
به او احساسی داده‌ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد؛ حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند.
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد و از خطا های او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده‌ام تا هر هنگام که خواست فرو بریزد.
این اشک را منحصراً برای او خلق کرده‌ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند.

اشک مادر

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:32;توسط میثم ; | |

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی 
عجب شاخه گل‌وار به پایم شکستی 

قلم زد نگاهت به نقش‌آفرینی 
که صورتگری را نبود این چنینی 

 

پریزاد عشق‌و مه‌آسا کشیدی 
خدا را به شور تماشا کشیدی 

تو دونسته بودی چه خوش‌باورم من 
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من 

تا گفتم کی هستی؟ تو گفتی یه بی‌تاب 
تا گفتم دلت کو؟ تو گفتی که دریاب 

قسم خوردی بر ماه که عاشق‌ترینی 
توی جمع عاشق، تو صادق‌ترینی 

همون لحظه ابری رخ ماه‌و آشفت 
به خود گفتم ای وای! مبادا دروغ گفت 

گذشت روزگاری از اون لحظه‌ی ناب 
که معراج دل بود به درگاه مهتاب 

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم 
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم 

تو از این شکستن خبر داری یا نه 
هنوز شور عشق‌و به سر داری یا نه 

هنوزم تو شب‌هات اگه ماه‌و داری 
من اون ماه‌و دادم به تو یادگاری 

شام مهتاب

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:32;توسط میثم ; | |

نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید
و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کارد

نمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا
و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها

نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است

 

تو می‌مانی
در آواز پرستوهای آزاد و رها
آن سوی هر دیوار

تو می‌خوانی
بهاران با ترنم‌های هر باران

تو می‌بینی
گل زیبای باورهای نابت، غنچه خواهد کرد
نهال پاک ایمانت، دوباره سبز خواهد شد
نسیم صبح،
عطر آن سلام مهربانت هدیه خواهد داد
و با امواج دریا
بوسه بر دستان ساحل میزنی با عشق

تو را با مرگ کاری نیست
تو، خاموشی نخواهی یافت

الهی روح زیبا در بدن داری
تو نامیرای جاویدی

تو در هر شعله می‌مانی
تو در هر کوچه باغ عاشقی
با مهر می‌خوانی
و آواز تو را
حتی سکوتت را
لبان مردمان شهر، می‌بوسد

دوباره عشق می‌جوشد
تو چون نوری
سیاهی می‌رود،
اما تو می‌مانی..


تو می‌مانی

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:31;توسط میثم ; | |

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند


درد بی درمان

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:20;توسط میثم ; | |

زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده‌ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت‌های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت.

 

یادم می‌آید منتظر شدم ببینم آیا پدرم هم متوجه سوختگی بیسکویت‌ها شده است؟ در آن وقت، همه‌ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود؟ خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت مربا روی آن بیسکویت‌های سوخته می‌مالید و لقمه لقمه آنها را می‌خورد.

یادم است آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت‌ها از پدرم عذرخواهی کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت‌های خیلی برشته هستم. همان شب، کمی بعد که رفتم پدرم را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت‌هایش سوخته باشد؟ او مرا در آغوش کشید و گفت: مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی‌کشد!

زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان‌هایی است که پر از کم و کاستی هستند. در طول این سال‌ها فهمیده‌ام که یکی از مهمترین راه‌حل‌ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار؛ درک و پذیرش عیب‌های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت‌های خوب، بد و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان‌ها رابطه‌ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نشود.

بیسکویت های سوخته

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:18;توسط میثم ; | |

دوست دارم پدر - www.Asheghaneha.ir

مرد درحال تمیز کردن ماشین بود که متوجه شد پسر ۸ ساله اش بر روی ماشین خط می اندازد مرد با عصبانیت چندین مرتبه ضربات محکمی بر دست کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود در بیمارستان کودک انگشتانش را از دست داد کودک پرسید: «پدر انگشتانم کی رشد می کند؟» مرد نمی توانست سخنی بگوید به سمت ماشین بازگشت و شروع کرد به لگد کردن ماشین و چشمش به خراشیگی کودک خورد که نوشته بود: «دوستت دارم پدر»

 

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:18;توسط میثم ; | |

نگاه و فریاد

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.

استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است؛ اما چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

 

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند اما پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند؛ هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هایشان بسیار کم است.

استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:11;توسط میثم ; | |

دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام
آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام

دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست
آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست

از تو دلگیرم که نیستی کنارم .. من دارم می‌میرم تو کجایی من باز بی قرارم
میدونی جز تو کسی رو ندارم .. باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:8;توسط میثم ; | |

دیشب چشم هایم را بر هم گذاشتم و آرزویی در دل کردم
آرزویی هر چند بچه گانه
هر چند از روی دل
هر چند می دانم ممکن است به آرزویم نرسم
ولی حتی اگر به آرزویم نرسم٬
من تا آرزوها و هر جا که درها را باز کنی با تو هستم و خواهم بود
هرگز تو را فراموش نخواهم کرد
حتی اگر فاصله ها باعث دوری دیده ها گردد
همیشه در دلم خواهی ماند
جایی که جای هیچ کسی نیست بجز تو
و هیچ کسی نمی تواند جای تو را در دلم بگیرد…
نگاه معصومت در یاد من همیشه جاوید است
برای همیشه…

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:5;توسط میثم ; | |

آدم دوربرش خیلی بود. خوب خودش هم خوشگل بود هم درس حسابی می خوند هم همه چیزش ردیف بود.
یه مدتی خوب شیطونی کرد. که تو این مدت من ازش خبر نداشتم تا همین چند وقت پیش که یه دفعه ای دیدمش. ردیف نبود. انگاری دلش خیلی پر بود.
با هم رفتیم ۱ قدمی بزنیم. ازش پرسیدم:
– چه خبر؟
با حالت گرفته گفت  از دفعه آخری که دیدمت هیچ خبر به درد بخوری نیست.
ـ چه می کنی ؟
میرم و میام
فک کردم دوس نداره ازش سوال کنم واسه همین ساکت شدم.
یه مدتی که به سکوت گذشت؛ برگشتم طرفش دیدم چشمامش پر اشکه دلم ریخت
روشو اونور کرد که اشکاشو نبینم
پرسیدم چی شده
بغضش دو برابر شد.
سرشو گذاش رو شونم و بلند بلند گریه کرد و یه چیزایی گفت
میگفت: فکر می کردم باید دنبال کسی که آرزو داری بگردی اما نفهمیدم خودش میاد .
وقتی هم گشتم همه جا دنبالش گشتم اما نمی دونستم بعضی جاهارو اصلا نباید می گشتم.
به هر جایی رفتم اما نفهمیدم تو هر جا بخشی از وجودمو جا گذاشتم.
دنبال آدم رویاهام گشتم حتی تو نکبت و مردابی که مطمئنا اون اونجا هیچ وقت نبود.
حالا دیگه این من اون منی نیست که اون آدم رویاها رو آرزو می کرد. حتی اگه آرزو هم کنه دیگه لیاقته اونو نداره.
اومدم بهش نزدیک شم اما با هر قدم ازش دور شدم و حالا حتی رویاش هم از خیالم رفته.
نمیدونستم چی بگم.
هرچی میگفتم بدتر می شد.
واسه همین سکوت کردم و شاهد تک تک اشکهاش شدم .
و فقط تو دلم براش دعا کردم!

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:4;توسط میثم ; | |

فقط چند لحظه کنارم بشین .. یه رویای کوتاه، تنها همین 
ته آرزوهای من این شده .. ته آرزوهای ما رو ببین! 

فقط چند لحظه کنارم بشین .. فقط چند لحظه به من گوش کن 
هر احساسی رو غیر من تو جهان .. واسه چند لحظه فراموش کن 

 

برای همین چند لحظه یه عمر .. همه سهم دنیامو از من بگیر 
فقط این یه رویا رو با من بساز .. همه آرزوهامو از من بگیر 

نگاه کن فقط با نگاه کردنت .. منو تو چه رویایی انداختی 
به هر چی ندارم ازت راضیم .. تو این زندگی رو برام ساختی 

به من فرصت همزبونی بده .. به من که یه عمره بهت باختم 
واسه چند لحظه خرابش نکن .. بتی رو که یک عمر ازت ساختم 

فقط چند لحظه به من فکر کن .. نگو لحظه چی رو عوض می‌کنه 
همین چند لحظه برای یه عمر .. همه زندگیمو عوض می‌کنه 

برای همین چند لحظه‌ یه عمر .. تو هر لحظه دنیامو از من بگیر 
فقط این یه رویا رو با من بساز .. همه آرزوهامو از من بگیر

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:3;توسط میثم ; | |

ای آرزوی اولین گام رسیدن
بر جاده‌های بی‌سرانجام رسیدن

کار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دل‌های ناکام رسیدن

 

کی می‌شود روشن به رویت چشم من، کی؟
وقت گل نی بود هنگام رسیدن؟

دل در خیال رفتن و من فکر ماندن
او پخته‌ی راه است و من خام رسیدن

بر خامی‌ام نام تمامی می‌گذارم
بر رخوت درماندگی نام رسیدن

هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بود
پیچیده در راه است ابهام رسیدن

از آن کبوترهای بی‌پروا که رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بام رسیدن

ای کال دور از دسترس! ای شعر تازه!
می‌چینمت اما به هنگام رسیدن

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت16:1;توسط میثم ; | |

برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه.. تو زیباترین آرزوی منی

منو از این عذاب رها نمیکنی.. کنارمی به من نگاه نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه.. همین که فکرمی برای من بسه

 

از این عادت باتو بودن هنوز.. ببین لحظه لحظم کنارت خوشه
همین عادت با تو بودن یه روز.. اگه بی تو باشم منو میکشه

یه وقتایی انقدر حالم بده.. که میپرسم از هر کسی حالتو
یه روزایی حس میکنم پشت من.. همه شهر میگرده دنبال تو

منو از این عذاب رها نمیکنی.. کنارمی به من نگاه نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه.. همین که فکرمی برای من بسه

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت15:58;توسط میثم ; | |

خوش به حال آنکه قلبش مال توست
حال و روزش هر نفس، احوال توست

خوش به حال آنکه چشمانش تویی
آرزوهایش همه آمال توست

آنکه دستش تا ابد در دست تو
کوچ او از غصه ها با بال توست

من خطاکارم خداوندا، ولی
دیدگانم تا ابد دنبال توست

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت15:56;توسط میثم ; | |

هنوزم دستای گرمت جای امنی واسه گریه‌ست
تو قشنگی مثل بارون، من دلم پر از گلایه‌ست

هنوزم تو این هیاهو توی این بغض شبونه
من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه

 

پشت پنجره هنوزم چشم به راهت می‌شینم
ای که بی‌تو خودمو تک و تنها می‌بینم

ما دو تا پنجره بودیم گفتی که باید بمیریم
دیوارا همه خراب شد ولی ما هنوز اسیریم

ما هنوزم مثل مرداب مست آینه کویریم
ما همونیم که می‌خواستیم خورشیدو با دست بگیریم

گریه هام حروم شدن کاری بکن
چشم من بیا من‌و یاری بکن

وقتی که به تو رسیدم هنوزم آهو نفس داشت
هنوزم چلچله انگار تو چشاش غم قفس داشت

غزلک گریه نمیکرد تو شبای بی چراغی
من‌ و تو هم قصه بودیم از ستاره به اقاقی

حالا اما دیگه وقت رفتنه
جاده اسم منو فریاد میزنه

حالا من موندم و یاد کوچه های خالی و خیس
یاد خونه ای که دیگه خیلی وقته مال ما نیست

اگه خاموشم و خسته اگه از تو دورِ دورم
تکیه کن به من غریبه من یه کوه پُر غرورم

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت15:54;توسط میثم ; | |

من از زندگی تو هوات خستم
ازت خستم و باز وابستم

نگو ما کجاییم که شب بین ماست
خودم هم نمی‌دونم اینجا کجاست

بیا با هوای دلم سر نکن
بهت راست میگم تو باور نکن

از این فاصله سهم مو کم نکن
بهت خیره میشم نگاهم نکن

تو رنجیدی و دل ندادم بری
خودم رو فراموش کردم تو یادم بری

تو یادم بری، زندگیم سرد شه
یه روز این پسر بچه هم مرد شه

ولی هر شب از خواب من رد شدی
به هر راهی رفتم تو مقصد شدی

درست لحظه ای که ازت می‌برم
تحمل ندارم شکست می‌خورم

 نمیشه تو این خونه پنهون بشم
بهم سخت می‌گیری آسون بشم

اگه پای من جاده رو برنگشت
فراموش کن بین ما چی گذشت

+نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,;ساعت15:52;توسط میثم ; | |

روزگاریست که سودای بتان دین من است غم این کار نشاط دل غمگین من است دیدن روی تو را دیده جان بین باید وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است یار من باش که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین من است تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

+نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,;ساعت20:37;توسط میثم ; | |

خسته از تکرار شنیدن  " مواظب خودت باش "

تو اگر نگران من بودی که نمیرفتی

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت14:4;توسط میثم ; | |

خدا جون سلام

خوبی؟

من که خوب نیستم..

خدا تا کی این بازی پر از باخت من تموم میشه

خدا میدونم که همیشه کنارمی با این که من بنده خوبی واست نبودم ولی بازم همیشه کنارم بودی و دستم رو گرفتی....

خدا ...!!!

خسته ام

دیگه نایی ندارم

میشه خلاصم کنی ؟؟!!

دیگه نمیتونم....

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت14:4;توسط میثم ; | |

هیچ نگو

فقط برو

چشمام را میبندم

تو برو

همه میگن وقت رفتن بذار سیر نگات کنم

ولی من میگم نمیخوام نگات کنم

چشمام را میبندم 

تو برو

بذار آخرین نگاهی که از تو در ذهنم میماند وقت آمدنت باشد نه وقت رفتنت

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت14:3;توسط میثم ; | |

گاهی وقتا دلم میخواد وقتی بغض میکنم

 خدا از آسمون به زمین بیاد

 اشکامو پاک کنه

 دستمو بگیره و بگه اینجا آدما اذیتت میکنن !!!؟؟ 

بیا بریم...

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت14:2;توسط میثم ; | |

باز باران ! اما این بار بی ترانه

گریه هایم بی بهانه

می خورد بر سقف قلبم

یادم آرد روی ماهت

باورت شاید نباشد

که دلم تنگ است برایت...!

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت14:1;توسط میثم ; | |

خدایا !

از امروز تمامی مشکلاتم را با مداد 

و نعمت هایت را با خودکار می نویسم

می دانم که مشکلاتم را با پاک کن مهربانیت

پاک خواهی کرد...

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت14:1;توسط میثم ; | |

خودم قبول دارم کهنه شده ام !!!

آنقدر کهنه که می شود روی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت !!!

خیالی نیست 

تو هم بنویس و برو...

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت14:0;توسط میثم ; | |

سلام مرا به وجدانت برسان

 و اگر بیدار بود بپرس چگونه شب ها را آسوده می خوابد.....؟؟

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت13:59;توسط میثم ; | |

میدونی بن بست زندگی کجاست؟

جایی که 

نه حق خواستن داری

نه توانایی فراموش کردن ...

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت13:58;توسط میثم ; | |

طب مدرن

طب سنتی

طب سوزنی

همه را امتحان کرده ام

درد دوریت بی درمان است.

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت13:57;توسط میثم ; | |

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که قلبم برای داشتنش عمرها صبر می کند

دلم برای کسی تنگ است که دیگر جایی در قلب او ندارم

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت13:56;توسط میثم ; | |

بهترین دوست تو کسی است که کمتر به آن فکر می کنی

ولی او همیشه به یاد توست

این دوست کسی نیست جز

** خدا **

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت13:55;توسط میثم ; | |

در غم با تو نبودن هیچگاه نگریستم که غرور با من بود...

در تنهایی سرد ، در بی کسی خاموش هیچگاه نگریستم که غرور با من بود...

اما از این جا رفتنت دنیایی را بر سرم خراب کرد...

دنیایی از برابر چشمانم رفت و دنیایی از غم و درد به سراغم آمد...

وقتی برای همیشه رفتی ،غرور رفت و اشک ماند..!

شادی رفت و غم ماند...وقتی رفتی چشمهایم بارانی شد...

بارانی که غرورم را برای همیشه پاک کرد...

ای صبح گیتی افروز !

ای باغ در باغ زیبایی!

و ای در نورافشانی چالاک چون ماه ، دوستت دارم..!

من به امیــد وصال تو زنده ام؛ و اگر آتش این عشق در دلم بمیرد من نیز خواهم مرد..!

و سـرشت من پرورده ی عشق به تو است و از تو میخواهم که هیچگاه سرنوشتم ،

دور از ایـــــــن عشــــــــــق و جـــــــــــــــدا از  ایــن عشـــــــــــق نباشـــــــــد..!

جانم فدای جمالت حتی اگرخون مرابنوشی حلالت باد و من غم عشق میخورم ؛

و حتـــــــی غــــــم عشـــــــق نیز در کامــــــم شیــــــــــرین خواهـــد بود...

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,;ساعت13:53;توسط میثم ; | |

 دنبال بهانه نباش عزیزکم

چشم که گذاشتم

برو و هر وقت خواستی برگرد

من تا بی نهایت شمردن می دانم !

+نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,;ساعت19:46;توسط میثم ; | |

 از جنس کدام نور بودی ستاره من؟

که جسارت با تو بودن در من جنبید؟

و من چه عاشقانه به رویت لبخند زدم

…و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی

و این شد…

عاشقانه ی آرام “من و تو”

+نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,;ساعت19:45;توسط میثم ; | |

 حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

 

حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!

خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!

برمیگردم چـون

دلـتنـگـت مــی شــوم!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,;ساعت19:44;توسط میثم ; | |

 اگر یک روز از زندگی من باقی مانده باشد

از هر جای دنیا چمدان کوچکم را می‌بندم راه می‌افتم

ایستگاه به ایستگاه…

مرز به مرز…

پیدایت می‌کنم ، کنارت می‌نشینم

بهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم…

+نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,;ساعت19:43;توسط میثم ; | |

 این روزها زیــــــــادی ساکت شــــــــــده ام ،

نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم،

به جـــــــــــــای گلو

از چشمهایم بیرون می آیند…

 

+نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,;ساعت19:42;توسط میثم ; | |

 

معشوقـــــــــــــه ای پیـــــــــــدا کـــــــــــرده ام به نـــــــــــام روزگــــــــــــار !!!!

ایــــــــــــن روزهــــــــــــا سخـــــــــــت مرا درآغــــــــــــوش خــــــــــویش

به بـــــــــــازی گــــــــــــرفته اســـــــــــت !!!

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,;ساعت19:41;توسط میثم ; | |

 ساده دوستم داشته باش

خود را درگیر

پیچ وخم زندگی نکن

من تو را همین جور ساده

دوست می دارم…

+نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,;ساعت19:39;توسط میثم ; | |

 گیسوانم

نوازش

دستی را

می خواهد

با طعم

نــــــــــاز…

نه نیــــــــــــاز…!!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,;ساعت19:38;توسط میثم ; | |

 اگه یکی دستتـــو گرفتو دلت لرزید…

زیاد عجله نکن…

یه روز با دلـــت کاری میکنه کهدستات بلرزه…

+نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,;ساعت19:37;توسط میثم ; | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد