A0:  سلطان وفاداری

دختران ایرانی نازترین عکسهای ایرانی

عکسهای خفن ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

نازترین عکسهای خارجی

عکس های خارجی

کلیپ عکسهای خفن ایرانی های ایرانی

کلیپهای ایرانی


meysamjan

میثم

meysamjan

http://meysamjan.loxtarin.com

سلطان وفاداری

میدونم

سلطان وفاداری

سلام خوشحالم که مورد حمایت بی شمار دوستان قرار گرفتم و ما را از نظرها و پیشنهاد های خود مورد توجه وبلاگ بهترین قرار میدهند؟ حرفهای غم

سلطان وفاداری

میدونم

همه گفتن:
عشقت داره بهت خیانت می کنه!...


گفتم:می دونم

 

گفتن:
این یعنی دوستت ندارهااااا!...

گفتم: می دونم!

... گفتن:
خره یه روز میذاره میرها تنها میشی !...

گفتم:می دونم!

گفتند:
پس چرا ولش نمی کنی؟...

گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم

+نوشته شده در جمعه 30 فروردين 1392برچسب:,;ساعت15:21;توسط میثم ; | |

دلم گرفته

دلم گرفته


دلم گرفته از آدمهایی که میگن دوستت دارم


           اما معنی شو نمی دونن !!


از آدمهایی که می خوان مال اونا باشی


           اما خودشون مال تو نیستن


از اونایی که زیر بارون برات می میرن


                  وقتی آفتاب میشه همه چیز از یادشون میره

+نوشته شده در جمعه 30 فروردين 1392برچسب:,;ساعت15:19;توسط میثم ; | |

اخرین حرف

 

آخـــــــــــــریـــن حـــرفـــــــــ

معرفت ها چقدر کم شده

غــــــم عشـــــــق


در غم با تو نبودن هیچگاه نگریستم که غرور با من بود...

در تنهایی سرد ، در بی کسی خاموش هیچگاه نگریستم که غرور با من بود...

اما از این جا رفتنت دنیایی را بر سرم خراب کرد...

دنیایی از برابر چشمانم رفت و دنیایی از غم و درد به سراغم آمد...

وقتی برای همیشه رفتی ،غرور رفت و اشک ماند..!

شادی رفت و غم ماند...وقتی رفتی چشمهایم بارانی شد...

بارانی که غرورم را برای همیشه پاک کرد...

ای صبح گیتی افروز !

ای باغ در باغ زیبایی!

و ای در نورافشانی چالاک چون ماه ، دوستت دارم..!

من به امیــد وصال تو زنده ام؛ و اگر آتش این عشق در دلم بمیرد من نیز خواهم مرد..!

و سـرشت من پرورده ی عشق به تو است و از تو میخواهم که هیچگاه سرنوشتم ،

دور از ایـــــــن عشــــــــــق و جـــــــــــــــدا از  ایــن عشـــــــــــق نباشـــــــــد..!

جانم فدای جمالت حتی اگرخون مرابنوشی حلالت باد و من غم عشق میخورم ؛

و حتـــــــی غــــــم عشـــــــق نیز در کامــــــم شیــــــــــرین خواهـــد بود...


+نوشته شده در جمعه 30 فروردين 1392برچسب:,;ساعت15:18;توسط میثم ; | |

باورت میشه

باورت بشود یا نه!
روزی میرسد 
که دلت برای هیچکس به اندازه من 
تنگ نخواهد شد 

برای نگاه کردنم 
بوسیدنم 
خندیدنم 
اذیت کردنم 

برای تمامی لحظاتی که 
در کنارم داشتی 

روزی خواهد رسید 
که در حسرت تکرار دوباره من
خواهی بود 
میدانم روزی که نباشم 
هیچکس
تکرار من نخواهد شد..


+نوشته شده در جمعه 30 فروردين 1392برچسب:,;ساعت15:13;توسط میثم ; | |

نوشتم

نوشتم از وفای بخوانید ای بی وفای ها................... نوشتم از مردونگی بخوانید ای نامردها

نوشتم از غم............نوشتم از زمونه...............نوشتم از مرگ شاید بیاید مرگ

نوشتم هرچی بود..............

+نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,;ساعت13:11;توسط میثم ; | |

کوچه ها

 در خلوت کوچه هایم باد می آید...

 


 

 

اینجا من هستم!!

 


 

نیمکتی چوبی و چتری که بسته است...!

 

 

 

دلم تنگ نیست...

 

 

 

تنها منتظر بارانم...

 

 

 

که قطره هایش بهانه ای باشد...

 

 

 

برای نمناک بودن لحظه هایم...

 

 

 

و...

 


 

اثبات بی گناهی چشمانم...!؟!

 

 


+نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,;ساعت21:53;توسط میثم ; | |

نمیایی


  در این شبــهای بـــارانی

 

 

 

غــــــم انگیز است تنـــــــهایــــــی

 

 

  

 

بـــــــه امـــــــید نگـــــــاهی تلــخ که می آیـــــی

 

 

 

به احســــاست قســــــم یــــک شب

 

 

 

دلم می میرد از حسرت

 

و

 

 

 

من آهسته میگویم :

 

 

تــــــو هــــــــم دیـــــگر نمـــیـــایــــی .....

 

 

 


+نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,;ساعت21:51;توسط میثم ; | |

دیوانه میدونن


 مرا دیوانه نامیدند...

 

 

 

به جرم دلدادگی هایم٬

 

 

 

به حکم سادگی هایم٬

 

 

 

مرا نشان یکدیگر دادند و خندیدند!!!

 

 

 

مرا بیمار دانستند...

 

 

 

برای صداقت در حمایت هایم٬

 

 

 

نجابت در رفاقت هایم٬

 

 

 

نسخه تزویر را برایم تجویز کردند!!!

 

 

 

مرا کُشتند و با دست خود برایم چاله ای کندند...

 

 

 

به عمق زخم هایم٬

 

 

 

به طول خستگی*هایم٬

 

 

 

منِ بیمارِ دیوانه٬

 

 

 

نمی خواهم رهایی را از چاه تنهایی...

 

 

 

که مردن در این اعماق تاریکی٬

 

 

به از با آدمک ها زیستن در باغ رویایی!!!


+نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,;ساعت21:44;توسط میثم ; | |

چه زود میگذرد فردا

 
 
 
یک برگ دیگر از تقـــویـــم عمـرم را پاره می کنم
 
 
 
 
 
امــــروز هم گذشت
 
 
 
 
 
 
با مرور خـــــــــــاطــــــــرات دیروز
 
 
 
 
 
 
با غــــــم نبـــــــودنت
 
..
 
 
 
و سکـــوتی سنگین
 
 
 

 
و من شتـــــابــــــان در پی زمان بی هدف
 
 
 

 
فقط میـــــــــروم
 
 
 
 
..
 
فقط میــــدوم
 
 
 

 
یاسها هم مثل من خستــــــه انــــد از خزان و سرما
 
 
 

 
گـــرمــی مهـــر تو را میخواهند
 
 
 

 
غنچه های باغ هم دیگر بهــــــــــــانــه میگیرند
 
 
 

 
میان کوچه های تاریک غربت و تنهـــــــــــایــی
 
 
 

 
صدای قدمهایت را می شنوم اما تــــــــو نیستــــی
 
 
 
 
 
 
فقط صــدایـــی مبهـــــم 
 
 
 

 
 
 
و مـــن بــــــاز فـــــــــــــرو میـــــریـــــزم


+نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,;ساعت21:40;توسط میثم ; | |

برای عشق



 

 

 برای عشق تمنا كن ولی خار نشو

 

 

 


برای عشق قبول كن ولی غرورتت را از دست نده 

برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن

برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر 

برای عشق وصال كن ولی فرار نكن

برای عشق زندگی كن ولی عاشقونه زندگی كن

برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش

برای عشق خودت باش ولی خوب باش

 

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,;ساعت21:38;توسط میثم ; | |

نباشی

 نمیخواهم یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش

نمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ،

نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی...

بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ،

نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی

و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی

گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن!

 


 

+نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,;ساعت21:35;توسط میثم ; | |

منتظرتم

  بی تو تا وقتی بيايی ، پشت اين درا می شينم

نيستی اما توروهر جا، توی اين خونه می بينم

ای چراغ شهر خاموش كه منو كردی فراموش
منه درموندرو افسوس با غما كردی هم آغوش 

منو اين عشق خيالی اما تو دور از ملالی
نمی دونی روزگارو می گذرونم با چه حالی

نمی دونم توكجايی؟ نمی دونم توكجايی؟
اما آرزوم همينه ، تا دوباره تو بيايی 


بی تو اينجا يه غريبه ، با زمين وآسمونم
بايد از تو دل بگيرم، ولی افسوس نمی تونم

ای ستاره وقتی رفتی رو ی من درارو بستی 
يار پرواز نمی خواستی بال پروازو شكستی

منو افسوس  جدايی منو درده بی صدايی
شده شعر لبه خسته ام نازنين من كجايی

نمی دونم توكجايی؟ نمی دونم توكجايی؟
اما آرزوم همينه ، تا دوباره تو بيايی
 
+نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,;ساعت21:33;توسط میثم ; | |

ایستییرم سنی

 داغ باشیندا اکین اولماز…

اکین اولسا بیچین اولماز…

دنیادا مین گوزل اولسا…

بیری سنین تکین اولماز…

ღ♥ღ

محبت قوجالماز

عشق آزالماز

دوست آیرلماز

یاخچلیق یرده قالماز

دوست دوستی آتماز

شیاریما اولسون سلام

قوی کی دییم بیر کلام

ایستییرم من سنی

شایسته منی والسلام

 

+نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:,;ساعت18:52;توسط میثم ; | |

سویرم

 رتو را بس منتظر ماندم

اوتاندی لحظه لر مندن

بدان من دوستت دارم

َاینان بو یاشلی گوزلردن

سفر از تو گذر از تو

فقط یول گوزلماخ مندن

فقط با یک نگاه تو

اوچاردی غصه لر مندن

 

+نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392برچسب:,;ساعت18:48;توسط میثم ; | |

به یاد رزبنفش

سلام به دوستای بیتا چت

شاید این غم ترین نوشتنم باشه که بتونم روح رزبنفش رو شاد کنم.

رز ببنفش 18سالش بود بچه شیراز بود.نامزد بود که متاسفانه براثر تصادف از دستش میده.زندگی واسش خیلی سخت میشه.نمیتونه نامزدشو فراموش کنه بخاطر همین پدرومادرش بازر میخواد شوهر بده بخاطرهمین میزنه از خونه بیرون میره اهواز که بتونه نامزدشو فراموش کنه.ولی تو اهواز به مرد پناه میبره که او مبیره زندانی میکنه اون روز اومد خصوصی من بهم گفت این حرفاروکه الان نوشتم از من خواس کمکش کنم به امیر پسر عموش زنگ بزنم منم اینکارو کردم.امیر بهم گفت شنبه 10فروردین 92بره نجاتش بده ولی بهش اس میدن که با چاقو کشتنش.خدا رحمت کنه روحش راشاد کنه.ولی من عذاب وجدان گرفتم که بهش نتونستم کمک کنم نمیدونم منو میبخشه یا ن.این واقیعت داره.

+نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,;ساعت14:26;توسط میثم ; | |

یه حرفهای

یه حرفهای گذاشتم اگه بخونی گریه ات میگیره...

نگاه من پراز درد پرازتنهای بدون تو زندگی واسم سخته...

صدای من از اشکهام گرفته صدا ندارم برات بخونم......

تو منو دوست داری منم واست میمرم.....

 

+نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,;ساعت14:44;توسط میثم ; | |

دل من


دل وحشت زده در سينه من مي‌لرزيد

            دست من ضربه به ديوار زندان كوبيد

                                آي همسايه زنداني من

                                         ضربه‌ي دست مرا پاسخ گوي

                ضربه دست مرا پاسخ نيست

 

تا به كي بايد تنهاي تنها

    وندر اين زندان زيست

        ضربه هر چند به ديوار فرو كوبيدم

                                    پاسخي نشنيدم

 

سال ها رفت كه من

    كرده‌ام با غم تنهايي خو

        ديگر از پاسخ خود نوميدم

 

راستي هان

    چه صدايي آمد؟

        ضربه‌اي كوفت به ديواره زندان، دستي؟

                    ضربه مي‌كوبد همسايه زنداني من

        پاسخي مي‌جويد

                    ديده را مي‌بندم

                            در دل از وحشت تنهايي او مي‌خندم !!

+نوشته شده در جمعه 9 فروردين 1392برچسب:,;ساعت21:34;توسط میثم ; | |

دوستت دارم

+نوشته شده در جمعه 9 فروردين 1392برچسب:,;ساعت21:31;توسط میثم ; | |

تمومه

دیگه تموم شد! نمی ذارم خوردم کنی! زیر پاهات لهم کنی! قلبمو هزار تیکه کنی... بعد من بدو بدو پاشم تیکه های قلبمو جمع کنم و انقدر کنار هم نگهشون دارم تا دوباره بچسبن به همدیگه اما بعدش باز با هر تپشش بیشتر دلم برات تنگ بشه! بعد تو  مثل یه عروسک باهام بازی کنی و خوش باشی اما بعد از یه مدت بازم این دل کوچیکمو بشکنی.... 

من فقط 15 سالمه. به تو اعتماد کرده بودم. فکر کردم موندنی هستی! فکر کردم پشت و پناهم میشی تو این دنیا ی پر از گرگ... اما رفتی و منو از قبل تنها تر کردی....

حالا اگه برگردی بازم میشم مثل قبل... به همون ابلهی... به همون سادگی و زود باوری... باورت میکنم... 

خودمم نمی دونم چمه... اون سوگل قبلی نیستم! اون دختربچه ی شاد و امیدوار نیستم....

+نوشته شده در جمعه 9 فروردين 1392برچسب:,;ساعت17:13;توسط میثم ; | |

درد دل

این همه پست گذاشتم و درد و دل کردم.... الان واقعا حالم بده.... از همیشه بدتر.... شعری پیدا نشد که حالمو نشون بده... چرا خدا داره منو یتیم میکنه؟ چرا تنها خونوادمو داره ازم میگیره؟ نمی دونم..... فقط میخوام خوشحال باشه... اگر بدون من خوشحال منم راضیم... خوبه که خاطراتش هست و نمی ذاره یه لحظه هم بودنشو فراموش کنم...

+نوشته شده در جمعه 9 فروردين 1392برچسب:,;ساعت17:11;توسط میثم ; | |

خداحافظ

خداحافظ گل مریم گل مظلوم و پر دردم 
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم 
نشد تا بغض چشمات رو به خواب قصه بسپارم 
از این فصل سکوت و شرم غم بارون رو بردارم 
+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,;ساعت16:33;توسط میثم ; | |

بیا ای مرگم

بیا ای مرگ امشب راحتم کن سخت دلگیرم 
ملول از ننگ هستی هستم و از زندگی سیرم 
اگر جان از تن انسان چو بیرون رفت میمیرد, 
ندارم جانی اندر تن چرا آخر نمیمیرم 
گریزانی چرا ای مرگ ای صیاد دام افکن ? 
شکار آمد به پای خود , چه غم داری بزن تیرم 
بیا دستم به دامان تو, دستم را بگیر امشب 
وگرنه انتقام زندگی را از تو میگیرم 
بیا و دست بردار ای فلک از بازی جانم 
ورق برگشت بازنده تویی در دور تقدیرم 
اگر چه عمر کوتاهم برای عاشقی کم بود 
بیا ای زندگی بگذر دم آخر ز تقصیرم 

 

+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,;ساعت16:33;توسط میثم ; | |

خواهش میکنم بخونی

مادر من فقط یك چشم داشت.من از اون متنفر بودم...اون همیشه مایه خجالت من بود.
یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره.
خیلی خجالت كشیدم.آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟
به روی خودم نیاوردم،فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفور از اونجا دور شدم.
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت هووو ..
مامان تو فقط یك چشم داره
فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم . كاش زمین دهن وا میكرد و منو..كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد.
روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری؟
اون هیچ جوابی نداد.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت.
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم.
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم.
اونجا ازدواج كردم،واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی.
از زندگی،بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم.
تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من.
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو.
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا ، اونم بی خبر.
سرش داد زدم:چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!گم شو از اینجا! همین حالا.
اون به آرامی جواب داد:اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد.
یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه.
بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی كنجكاوی.
همسایه ها گفتن كه اون مرده ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم.
اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن.
ای عزیزترین پسر من،من همیشه به فكر تو بوده ام ، منو  ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم.
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم.
آخه میدونی..وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی.
به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم.
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو.
برای من افتخار بود كه ...

+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,;ساعت16:11;توسط میثم ; | |

بچه که بودم

بچه که بودم فقط بلد بودم تا 10 بشمرم

 نهايت هر چيزي برام همين 10 تا بود

 از بابا بستني که مي خوا ستم10 تا مي خواستم

 مامانو 10 تا دوست داشتم

 خلاصه ته دنيا همين 10 تا بود واسم

و اين 10 تا خيلي قشنگ بود

 حالا نمي دونم که دنيا چقدره؟

 نهايت دوست داشتن چندتاست؟

 ده تا بستني هم کفافمو نمي ده

 خيلي هم طمعه کار شده ام

 اما مي خوام بگم دوستت دارم

 مي دوني چقدر؟

 به اندازه همون ده تاي بچگي!

+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,;ساعت16:8;توسط میثم ; | |

چه کند

روي تخته سنگي نوشته شده بود:

 اگر جواني عاشق شد چه کند؟

 من هم زير آن نوشتم:

بايد صبر کند

 براي بار دوم که از آنجا گذر کردم

 زير نوشته ي من کسي نوشته بود

 اگر صبر نداشته باشد چه کند؟

 من هم با بي حوصلگي نوشتم

 بميرد بهتر است

 براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم

 انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد

 اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...


 

+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,;ساعت16:5;توسط میثم ; | |

اینگونه هس

اگه روزي شاد بودي، بلند نخند كه غم بيدار نشه

 اگه يه روز غمگين بودي، آرام گريه كن تا شادي نااميد نشه

 اگه میدونستی که چقدر دوستت دارم

 هیچوقت واسه اومدنت بارون رو بهونه نمی کردی

"رنگین کمان من"

+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,;ساعت16:2;توسط میثم ; | |

شنیدم


 

 

غریب است دوست داشتن.وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر .

تقصیر از ما نیست ؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند...

+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,;ساعت16:0;توسط میثم ; | |

شعرم

در این شب ِ غم انگیز و گریه آور

بگذار شعرم پیش ِ تو باش

در دست‌های خیس تو

اینجا

هر غروب

احتمال دارد که شعر بمیرد

+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,;ساعت15:58;توسط میثم ; | |

میمرم

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم

بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی

 نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی

اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،

صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم

اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم

 اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست

 اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما همیشه به پات میمونم که برگردی

اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون "من قبل از تو میمیرم"

+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,;ساعت15:56;توسط میثم ; | |

دل

دل هیچکی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره

حالا که گریه دوای دردمه
چرا چشمم اشکش رو کم میاره
خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتمه
فرصت موندنمون خیلی کمه
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می‌خواد
سرنوشت چشم‌هاش کوره نمی‌بینه
زخم خنجرش می‌مونه تو سینه
لب بسته سینه غرقه به خون
قصه موندن آدم همینــــــه
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می‌خواد

+نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,;ساعت15:53;توسط میثم ; | |

عاشقی ... عاقبت...

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

+نوشته شده در شنبه 3 فروردين 1392برچسب:,;ساعت15:2;توسط میثم ; | |

خسته ام...

از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...

+نوشته شده در شنبه 3 فروردين 1392برچسب:,;ساعت14:57;توسط میثم ; | |

حسرت

اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟

امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟


ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ

این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت


يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل

گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت


از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست

تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت


مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود

 

ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت

 

 

+نوشته شده در شنبه 3 فروردين 1392برچسب:,;ساعت14:50;توسط میثم ; | |

خانه زیبا

 

 

 

 

خانه ات زيباست

 

 

نقش هايت همه سحرانگيز است

 

 

خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست

 

 

 

جاي ماندن هم نيست

 

 

بايد از كوچه گذشت

 

 

به خيابان پيوست

 

 

و  تكاپوي كنان

 

 

عشق را  بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد

 

 

عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست

 

 

*****

 

 

تن تماميت زيبايي پيراهن نيست

 

 

مهرباني با تن، مثل يك جامه بهم نزديكند

 

 

و اگر ميخواهيم روزهامان

 

 

همه با شبهامان

 

 

 

طرحي از عاطفه با هم ريزند

 

گاهگاهي بايد

 

 

به سر سفرهء دل بنشينيم

 

 

قرص ناني بخوريم

 

 

از سر سفرهء عشق

 

 

گامهامان بايد

 

 

همهء فاصله ها را امروز

 

 

كوتاه كنند

 

 

و سر انگشت تفاهم هر روز

 

 

نقب در نقب دري بگشايد

 

 

دري از عشق به باغ گل سرخ

 

 

"و بينديشيم بر واژهء "دوستت دارم

 

 

+نوشته شده در شنبه 3 فروردين 1392برچسب:,;ساعت14:50;توسط میثم ; | |

فقط برو

هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
 هرجا که دلت میخواهد برو…
 فقط آرزو میکنم
 وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
 و اما من…
 بر نمیگردم که هیچ!
 عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
 که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی

+نوشته شده در شنبه 3 فروردين 1392برچسب:,;ساعت14:46;توسط میثم ; | |

اس ام اس

فکر میکردم تو همدردی!

ولی نه!

تو هم دردی !


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نشسته ام....

_ کجا؟

کنار همان چاهی که تو برایم کندی....

عمق نامردی ات را اندازه می گیرم !!
+نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:,;ساعت23:8;توسط میثم ; | |

همیشه اینگونه بود....

همیشه اینگونه بوده…
همیشه این گونه بوده است کسی را که خیلی دوست
می‌داری زود ازدست می‌دهی
پیش از آن که خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا بال می‌گیرد و دور می‌شود
فکر می‌کردی می‌توانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می‌چرخد، خورشید ازپشت کوه‌ها سرک می‌کشد، در کنارش باشی
هنوز بعضی از حرفهایت را به او نگفته بودی…
هنوز همه لبخند‌های خود را به او نشان نداده بودی
همیشه اینگونه بوده…

+نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:,;ساعت23:6;توسط میثم ; | |

درخواب دیدیم...

در خواب گریه می‌کردم.خواب دیدم که تو مرده ای بیدار شدم و اشک از گونه‌هایم جاری شد.
در خواب گریه می‌کردم.خوا دیدم که تو از من جدا شده ای.بیدار شدم و مدتی دراز به تلخی گریه کردم.
در خواب گریه می‌کردم. خواب دیدم که تو هنوز دوستم می‌داری بیدار شدم و باز سیل اشک از چشمانم فرو ریخت.
هر شب تو را به خواب می‌بینم که به مهربانی لبخند می‌زنی و من لرزان لرزان به پاهای عزیزت می‌اندازم.تو به حالت غمناک به من می‌نگری سر زیبای خود را تکان می‌دهی و مروارید تر اشک از چشمت فرو می‌ریزد.
آنگاه آهسته کلمه ای به من می‌گویی و دسته ای از گلهای سپید به من می‌دهی اما چون بیدار می‌شوم از دسته گل اثری نیست و آن کلمه را نیز فراموش از یاد برده ام.

+نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:,;ساعت23:4;توسط میثم ; | |

اشتباه بود


به تو دل بستنم اشتباه بود ، سهم من از امروز ، تاوان اشتباهات دیروز بود!
اشتباه من از آغاز جمله گویا بود ، بارها توبه کردم ، اینبار عاشق شدنم گناه بود!
این قلب من بود که بی گناه بود ، تو مرا فریب دادی ، دل تو بی وفا بود!
بی وفا بود که قلبم را شکست ، شیشه ی عشق مرا با
نا مهربانی شکست!
نه یک بار ، نه دو بار ، بارها شکست ، و مدتها ویرانه ای بود از جنس تنهایی ها!
فریب تو خوردن از سادگی من بود ، میپذیرم که عشقت یک بازی بود!
در همین مدت نیز تو دلسوز من بودی ،حرفهای عاشقانه ات تنها ، دلخوشی بود !
قلبم میگوید ساده نبودم ، عاشق بودم ، احساسم میگوید ساده بودی ، بیچاره بودی
سرنوشت میگوید نه ساده بودم و نه بیچاره بودم ، اسیر یک عشق دروغین بودم!
در آغوش تو خوابیدنم اشتباه بود ، حس کردم که مال منی ، بوسیدن لبهایت حرام بود!
در این بازی ، من بازیچه بودم ، تو بازیگری بود که حتی به بازیچه ها نیز
هیچ احساس پاکی نداشت !
تو آتشی بودی که تنها لحظه ای که در آغوشم بودی شعله ور میشدی ،
من شمعی بودم که با گرمای سوختنم در هوای سرد قلبت زنده مانده بودم!
دلبستن به تو اشتباه بود ، سهم من از دیروز ، تنهایی امروز بود !
اشتباه من از آغاز جمله گویا بود ،
بارها توبه کردم ،
این بار عاشق شدنم گناه بود!

+نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:,;ساعت22:58;توسط میثم ; | |

حرف های ناگفته


نمیدانم در سر لوحه نامه چه بنویسم؟ اندیشیدم بهتر است نامه را بدن سرلوحه و اسم شروع کنم زیرا دوست ندارم مردم بفهمند من تو را از ته دل دوست دارم عجیب است اگر بنویسم به همین اطلاع دیگران نیز حسادت میورزم زیرا نمی پسندم نام تو را اگرچه یکبار هم شده کسی بر زبان آرد و حتی در فکر خود نیز آن را مجسم سازم زیرا تو تنها مال منی... همیشه هراس دارم خورشید عشق من چون سپیده ی صبحگاهی زودگذر باشد میترسم دوران تابندگی محبت تو نتواند از میان ابر های تیره و تا بگذرد و روان مرا روشن سازد.تو خوب دانسته ای که دیگر جسم و جانم قدرت دوری تو را ندارد و تا من امید دیدار تو را شب و روز در ذهن خود نپرورانم نمیتوانم دقایقی چند در آسایش باشم.!میخواهم از زندگی و انگیزه آن برایت بگویم!زندگی, تو هستی و انگیزه آن نیز باز تو هستی بگذار من و پروانه بسوزیم و بسازیم و سوختن تو و شمع را هرگز به چشم نبینیم.در پایان من و روانم که هر دو در تو غرق هستیم به انتظار دیدن تو لحظه شماری میکنیم!کسی که غبار کالبد خاکیش هم تو را فراموش نمیکند....

 

+نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:,;ساعت22:51;توسط میثم ; | |

cache01last1394973791