خدایااا
نمی دانم چه می خواهم خدایا چه می جوید نگاه خسته ی من ز جمع آشنایان می گریزم نگاهم غوطه ور در تیرگی ها گریزانم از این مردم که با من ولی در باطن از فرط حقارت از این مردم، که تا شعرم شنیدند ولی آن دم که در خلوت نشستند دل من، ای دل دیوانه ی من مکن دیگر ز دست غیر فریاد
نظرات شما عزیزان:
به دنبال چه می گردم شب و روز
چرا فسرده است این قلب پر سوز
به کنجی می خزم آرام و خاموش
به بیمار دل خود می دهم گوش
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
به دامانم دو صد پیرایه بستند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
که می سوزی از این بیگانگی ها
خدا را، بس کن از این دیوانگی ها
+نوشته
شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, ;ساعت19:35;توسط میثم ; |
|